۱۳۹۲ بهمن ۱۳, یکشنبه

او یک فرشته است



ساعت 6 از كارخونه مي‌زنم بيرون. واي كه هوا چقدر سرده. بخاري ماشين معمولا تا درب خروجي كارخونه گرم مي‌شه. اما امروز نه، تا اول اتوبان هنوز سرده. معيار ديگه زمان نيست. فاصله است و اي امان از اين فاصله ها. اگر ترافيك نباشه نيم ساعته مي‌رسم خونه، اما حتما هست. اگر 1 ساعت طول بکشه، من راضیم. موزيك شروع ميكنه و من هم خلسه رانندگي و غرق در توهم و فکرم پروانه می شود. 
 گروه آكولاد مي‌خونه و چون با حرفِ آ شروع ميشه هميشه اولين آهنگ انتخابی هست (هست يا است؟ با هم خيلي فرق مي‌كنه. ملالغتي زياد. يكيش خود من) دمت گرم و سرت خوش باد اي دانيال. آهنگ آخريت واقعا خوبه. بعد از جنايات و مكافات با آهنگ مهندس داشتي اذيتم مي‌كردي. به‌به به آزاده اتحاد. اولين بار اجراي هومن اژدري ديدمش. بك وكال بود. خوبتر مي‌نويسه و خوبتر هم مي‌خونه. خوش به حالش و حالش. راستي هومن چند سالشه؟ با فريدون فروغي مي‌خونده و خيلي قديم ها بند داشته و هميشه بوده و خوب مونده و خوب خونده.
موزيك مي‌خونه و من مي رونم و مي بافم. از كدام اتوبان برم؟ شيخ فضل الله خائن؟ از آزادگان برم؟ به ياد نادر مي‌افتم. افتخاري بود. قسمتي از خاطرات اسارتش را هيچ وقت تعريف نمي‌كرد. خيلي سخت بوده حتي تعريف كردنش. از كجا برم كه خلوت تر و بهينه باشه؟ مثلا صنايع خوندم و بهترين و كليدي‌ترين چيزي كه ياد گرفتم اينه كه راحت‌تر و بهينه توليد و زندگي كنم. اتوبان واقعي، همت بود و باكري. سينا حجازي موفرفري عالیه. 
كم كم برف ميشه و من و رانندگي و بخاري گرم و موزيك به راه. واقعا بايد دراتوبان همت، همت كرد. ترافيك شروع مي‌شه و من مي‌روم به لاين راست. به لاين قشر آسيب پذير و ماشين هاي عمومي بي طبقه كه در ترافيك معمولا بهتر حرکت می‌کنند. لاين چپ براي بي‌دردهاست كه اگه خلوت باشه با امکانتشون سريعتر مي‌تونند بروند. در زندگي اقتصاد براي راست است و انديشه براي چپ ها. 
كمرم درد مي‌كنه و كمي جابه جا مي‌شوم. آهنگ سياوش قميشي را رد مي‌كنم. به حرف هاي شهرام شپ پره فكر مي‌كنم. چرا اينها اين مدلي شدند؟ ما بزرگ شديم يا اينها كوچك شده‌اند؟ كاش هنوز با ريال فكر ميكردند نه به دلار!
ترافيك سنگين تر مي‌شود و من غرق در اين خزعبلات. به چمران مي‌رسم. مسير شمال و جنوب هر دو بسته و قفل. راستي لوا زند بعد از 3 ساعت رانندگي در يك جاده ناشناس آخرش به كجا رسيد؟ دارم به آخرين نوشته اش فكر مي‌كنم. واقعيت بود تا تجسم خلاق ذهنش و های. اگر لوا بود و همه راه ها بسته، چه كار مي‌كرد؟ فكر مي‌كنم و فكر مي‌كنم و كمي رانندگي و موزيك. لوا بهتره يا آيدا احدياني؟ دلم مي‌خواد بينشون مسابقه بزارم و ببينم كدوم برنده مي‌شه. 
بارسلون يا رئال مادريد؟ حق ريبري بود كه توپ طلا امسال را ببره. اين همه جام گرفته بود. به رونالدو مي‌گه اين يكي براي تو. من و مسي ديگه جا نداريم. فقط گريه نكن.  
كانادا يا امريكا؟ توييتر آيدا بهتر ولي اينستاگرام لوا جذاب و سنگين تر. بوق ماشين، افكارم جمع مي‌شه و ادامه اش نم‌يدم. گشتن نبود، نگرد نيست، جواب ندارد. بُمرانی داره با موزیک و گیتارش گوشم را بمباران می‌کنه. وبلاگشون را مي‌خونم. توييتر و اينستاگرام را فالو. فيسبوك هم. بر وزن اشعار مهران مديري . با اين شوخي كردم، ساختنش. شراگين و روزبه روزبهاني هم سوژه كم داشتن انگاري . روزبه عكاسه معلومه كه نبايد با يك طنزنويسِ رند، كل كل كنه. الان اگر شراگين بود مي‌گفت ببين لوا بيشتر لايك داره يا آيدا. قديم‌ها قشون كشي مي‌كردند الان استاد، نگران تعداد بيشتر فرندهاي روزبه است. انگار فقط اسم وحيد آنلاين غلط اندازه. ما همه آنلاين هستيم. مرسي كه خوب هستيد. با اينها زندگي م و پر! ميكنم . يه عمري به جاي اسمم، فرهاد صدام كردن.و من همچنان فكر مي‌كنم و مي‌رانم.
يك لندكروز مشكي مي خواد از من راه بگيره و بپيچه جلوم. بهش راه نمي‌دم. مي خواي زور بگي با اين هيكلت؟ شما كه اون بالا نشستي به خدات نزديكتري آيا؟ اگر پرايد بود راه مي‌دادم؟ رانندگي‌مون، برعكس زندگي مونه و عقده‌هاي روزمره را در خيابان خالي مي‌كنيم. تو زندگي و کار مجبوريم كه به بزرگترها و قوي ترها راه بديم و در خيلي جاها از حق‌مون بگذريم ولي اينجا نه . تلافي مي‌كنيم و گذشت نداريم و از مسيرمون به جد دفاع مي‌كنيم. ارضاي روحي مي‌شويم و به حس رضايت از خود مي‌رسيم با اين ويراژ دادن‌ها و راه ندادن‌ها. جبران مي‌كنيم و تخليه مي‌شويم.
پالت. نوستالژی. ک مثل گپل. پ مثل پسته، نباش خسته. ممنون آقای بنفش.
هيهات از اين ماشين هاي بزرگ و خارجي. اسم خارج كه مياد به مهدي سحرخيز فكر مي‌كنم. آره بخند. همين الان بخند. ببينم الان اگه اينجا بودي باز هم از اين حرف ها در مي‌كردي. واقعا دلم مي‌خواد گازش بگيرم يا با قندون بزنمش. مهدي جان تو خوبی و درست ميگي اما اينجا خارج است نه اونجا. خارج این‌جاست و ما خارج شديم از خيلي چيزها.
 این شما و این گروه دِ ویز. آخه کدوم ویز. اینجا همه راه ها قفل شده.
اصلا چرا من 206 دارم و ماشین دخترربا ندارم؟ چرا ماشينم را عوض نكردم؟ چرا سه سال پيش مي‌تونستم اما الان نه؟ چرا حساب بانكيم كم ميشه و زياد نميشه؟ يعني پيشرفت كجاست؟ اي تو روحت احمدی نژاد. چرا كارمند شدم؟ چرا فكر مي‌كردم بايد كار مهندسي بكنم و موندم تهران؟ اي تو روحت زندگي. اسم كارمند و معلومه که به خرس فكر مي‌كنم. نبايد توييترش را دنبال مي‌كردم. بايد فقط وبلاگش را مي‌خوندم و با بوته تمشك و كوه نوردي تصورش مي‌كردم. كارمند، كارمند است. حتي اگر دكتراي لوله داشته باشد.
رضا یزدانی داره داد میزنه. چه خبرته خوب! و من هم همچنان فكر مي‌كنم و كمي رانندگي. بيشتر از 1 ساعت است كه در راهم و هنوز خيلي مونده تا برسم. كمرم درد مي‌كنه و پاهام نيزهم. چرا اتومات ندارم؟ هر كي ماشين بالاي 50 ميليون بخره اما اتومات نباشه، جیگر است. 7 سال پيش كارخانه كلاچ سازي كار مي‌كردم. به زوايا و نيروهاي ديسك و صفحه فكر مي‌كنم. به كارگرها و مهندس‌هاي كارخونه. چقدر زود گذشت. اما ترافيك نمي‌گذره. مدرس را هم رد مي‌كنم. کو تا سلطنت آباد. ترافيك ديگه كاملا قفل ميشه و حركت نمي‌كنه. كششي به پاها و كمرم مي‌دهم . كسي خونه منتظرم نيست. اما دلم مي‌خواد زودتر برسم. احساس مي‌كنم زندگي‌ام داره در اين اتوبان‌ها، هدر ميره و باز هم فكر مي‌كنم و موزيك و خيال.
کتاب نگاهی به شاه روی صندلی بغلم هست. سبیل گذاشتم. توی آیینه به خودم نگاه می کنم. بیشتر دلم می خواست شبیه امید نعمتی بشم، اما انگار شبیه عباس میلانی شدم. باز خوبه شبیه فواد شمس نشدم. این آق بهمن چی شد؟
چه خوبه، از کلم باند و حبیب بدیری و فرآواز. چه خوبه. اخه کلم باند هم شد اسم گروه موسیقی؟ چرا نرفتم تئاترش را ببینم. نرفتن و فردا یکشنبه است. چرا امید بلاغتی را اد کردم؟ هر هفته برنامه متن خوانی داره. نزدیک خونه هم هست و من بسیار مشتاق شرکت. ولی نمی‌دونم چرا نمی‌رم. این نرفتن ها شده وجدان درد هر یکشنبه. فکر می‌کنم و حرص می خورم و کمی رانندگی.
یک موتوری هم داره برعکس اتوبان میاد. تعجب نداره که. در این مملکت اتمسفر به گونه ای شده که اگر مخالف جریان عامه حرکت کنی و نظر بدی به احتمال زیاد در آینده روسفید خواهی شد. همان فرمولی که مرضیه رسولی با قلمی شیوا دنبال می‌کنه. گرخواهی شوی رسوا، همرنگ جماعت شو. 
همچنان در همت در حال همت دادن هستم. کاش اهل نیایش بودم. می‌رسم به کنارگذر نزدیک سازمان تبلیغات اسلامی. نمی‌دونم چرا در این مملکت از هر وزارت خانه دو تا داریم. بنیاد مسکن و هزار تا سازمان دیگه که کار موازی با وزارت خونه‌ها می‌کنه. همه چی که دستته دیگه. اونم یک دست. چرا اینهمه تشکیلات موازی؟ می‌پیچم و بالاخره میزنم دنده 2. کمی گاز و اوه اوه. شش لاین ماشین باید به دو لاین تبدیل بشه. دیگر قفل نیست. کلید است. مچکریم. فاصله با ماشین جلویی 5 سانت. با چپ و راست 7 سانت و عقب هیچ. چسبونده درم. اگر کمی شل بجنبی ماشین عقبی با عمه‌ات صحبت‌ها داره. اما یک دفعه اتفاقی افتاد. ضربان فکرم مستقیم شد. مثل ضربان قلب ماندلا. صاف و بدون نوسان. کوک شدم و انگار به نیروانا رسیدم. نه صدای بوق می‌شنوم نه توجهی به سانتیمترها. فکر هم نمی‌بافم. انگار بچه شدم و دارم با موهای خاله ام بازی می‌کنم. لالایی کودکانه. شهرزاد بهشتیان فرشته است. #تکه‌های‌روز


پ. نوشت: امروز اومدم کاشان ماموریت. راننده همش فحش به اینها که عوارض میگیرن، چرا به جاده برفی رسیدگی نمی‌کنند و این‌همه تصادف. بهش گفتم که کروبی تازه اومده به حصر خانگی ! راننده #بخند

۱ نظر:

  1. خیلی خوب بود. تمام مسیرو اومدم. شهرزاد از همه بیشتر حال داد.

    پاسخحذف