۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

اینجا تهران است یعنی ترافیک

ترافیک شروع شد. ترافیک خر است. امروز به اندازه 17 ترَک موزیک طول کشید تا به خانه برسم. در تابستان معمولا 8 ترَک طول می کشید. می دانم که بیشتر هم می شود. برای تهران، از امروز مهرماه شروع شد. برای من اولِ مهر از روی تقویم شروع نمیشود. یا مثل کودکی با خرید لوازم و لباس و مدرسه. و نه حتی رومانتیک طور با کوچ پرستوها و تغییر رنگ درختان. اینجا تغییر فصل و مناسبت ها را میشود از روی تغییرات ترافیک متوجه شد. اگر ولنتاین یا شب یلداست باید 2 ساعت زودتر حرکت کنی که به خانه برسی. اگر تعطیلات آخر هفته و شمال بازی است برای من این معنی را میدهد که از اتوبان کرج فاصله بگیرم. اگر در روزهای تعطیل به کارخانه میروم، یعنی میتوانم یک ربع بیشتر بخوابم و باز هم به موقع برسم. اگر شب های عید و خرید است یعنی فقط از اتوبان استفاده کن و قبل از حرکت آب نخور و از دستشویی استفاده کن که راه تو را میخواند. ماه رمضان یعنی ترافیک از ساعت 3 بعدازظهر ولی کمتر. اگر غروب ناگهان برف سنگینی آمد یعنی فکر رسیدن به خانه را نکن و به نزدیکترین خانه دوستت برو. بهترین تعریفی برای دوستانم، در مورد زمانی که روزانه در ترافیک گرفتارم این است که فکر کنید که من هر روز از گرگان به ساری میروم و برمیگردم. همین قدر طول میکشد. اوایل برای این استفاده مفید از این زمان برنامه ریزی هم میکردم. مثل داستان توالت فرنگی روش های مختلفی را امتحان کردم. از آموزش زبان تا گوش دادن به کتاب های گویا. ولی به همان موزیک بازی رسیدم. هر روز برای من دو آهنگ دارد. آهنگ مسیر صبح و مسیر برگشت. متناسب با حال و روزم ترانه ای را بیشتر گوش میدهم. وقتی کتابِ نگران نباش اثر فاخر خانم مهسا محب علی را خواندم و همراه با شخصیت کتاب در خیابان های تهران سهیل نفیسی و تام ویتس گوش کردم، در این موزیک بازی روزانه در خیابان با تجربه و صاحب سبک شدم. برای من خیلی از دوستانم هم آهنگ و ترانه ای مخصوص دارند.
بازی دیگری هم که مخصوص تهران و سروصدای آن است به این صورت است که صبح ها که بیدار میشوم در تختخواب قبل از اینکه چشم باز کنم و ساعت را ببینم، به صدای خیابان و ماشین ها گوش میدهم. خانه من کنار خیابان است و صبح ها با توجه به میزان بوق و صدای ترافیک میشود ساعت را حدس زد. اگر آرام و خلوت باشد یعنی ساعت قبل از 7 است. اگر شلوغ و پرهیاهو باشد یعنی نزدیک 8 است. این تنها چاره ای بود که برای تحمل این حجم آلودگی صوتی به ذهنم رسید تا پسری که کنار رودخانه بزرگ شده است خود را تطبیق دهد. کاش بودی و بعد از حدسِ درست ساعت به من جایزه در محل میدادی!
 گفته بودم که من عاشق بازی هستم.
اولِ مهرِ من با پدر شروع میشود.

۱ نظر: