۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

سینما / تنهایی / گذشته

 تنهایی رفتم سینما.
13 سال پیش تنها رفته بودم فیلم مزخرف آبی (حمید لبخنده) . دوستم! با دوست دخترش خونه ما قرار داشت و بودن من، ناجایز.
البته فیلم طعم گیلاس را هم تنها دیده بودم . دوستم دیر رسیده بود و بعد از فیلم آنقدر غرق و مبهوت بودم که پیداش نکردم و تا خونه پیاده اومده بودم. اون موقع موبایل نبود! ( بود، ما نداشتیم)
حالا چرا اینقدر این داستان برام جالب بود.
اولش اینه که من اصلا نمیتونم این جور جاها را تنها برم. برام مثل تابو میمونه. مثل تنها عرق خوردنه. با کنسرت و تئاتر هم همین مشکل را دارم. حتی بیشتر. چون امکان دیدن فیلم در خونه هم هست اما کنسرت و تئاتر ...
یعنی اینجور بگم که بدترین قسمت زندگی، همین نرفتن هاست.
اما قسمت جالبش. وقتی تنها میری سینما، به راحتی میتونی افراد مثل خودت را پیدا کنی. قبل از شروع فیلم میتونی دخترهایی را ببینی که تنها اومدند. قبلا که جفت میرفتم سینما، اصلا متوجه این گروه نشده بودم. به راحتی هم میشه سر صحبت را باهاشون باز کرد. چون مثل شما هستند و در سینما معمولا فرهنگی و خوش صحبت.
اگه کارکتر بارنی ( سریال ملاقات با مادر) به شما نزدیکه، سالن انتظار سینما و دختران تنها، بهترین منطقه شکار و پیدا کردن یک دختر خوب و فهمیده است که بشه باهاش دو کلام حرف حسابی هم زد.
نکته کنکوری : ساعات قبل از غروب، احتمال ملاقات با خانم های خانه دار فرهنگی زیاده و حواستون به حلقه باشه. اشتباه من را نکنید!
گذشته را دیدم. گذشته، نگذشته.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر