۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

کتاب و پز دادن

یک بازی در فیسبوک راه افتاده، در مورد کتاب هایی که نخوندی اما وانمود کردی که خوندیش و باهاش پز دادی.
من کلا عاشق بازی هستم اما نمیدونم چرا کسی من و بازی نمیده! حالا 34 سالمه که هست، من دلم بازی میخواد. البته این بیشتر نشون دهنده اینه که دوستان کمتراهل کتاب و بازی هستند و یا آنها که دستی در این بازیها دارند، غرق خود سلبرتی و منورپنداری اند.
بازی از این قراره که اسم کتاب هایی که نخوندی، ولی ادعا کردی که خوندیش را اعلام میکنی و طلب حلالیت در دنیاهای مختلف میکنی تا هم ادای روشنفکری و باحال بودن کنید و هم ژانر جدید، پست کول پنداری بردارید. البته باید اسم چند کتاب که قصد خواندن آن رادر آینده دارید را هم اعلام کنید. هر چقدر کتاب ها خاص و متفاوت تر باشد، شنیده شده که کلاس بیشتری دارد. در ادامه طبق قانون دعاهای مجازی که برای مستجاب شدن، باید 7 نفر را دعوت کنی، این بازی به روش شرکت های هرمی، پخش میشود تا به سرمنزل مقصود برسد که ثوابش هم در نشر آن است.
اگر هرجایی من ادعا کرده ام که کتابی از صادق هدایت خوانده ام، دروغی بیش نبوده است. به غیر از جمله معروف {در زندگی زخم هایی است که ...} هیچ کشش و علاقه ای به هدایت ندارم. مدل زندگی و خودکشی هدایت، همیشه دافعه ای شدید برای نزدیک شدن به او، در من ایجاد کرده است و میکند.
تمام آشنایی من با پائولو کوئیلو مربوط به کتاب کیمیاگر و 11دقیقه است. کیمیاگر را در اتوبوس دانشگاه خوانده ام و کتاب 11 دقیقه هم که داستان کوتاه و داغی داشت. همین و خلاص. اگر با کسی در مورد کوئیلو و کتاب هایش بحث کرده ام، فقط مربوط به نقدهایی است که در موردش خوانده ام و به شخصه علاقه ای هم به این نویسنده لطیف ندارم.
کتاب سمفونی مردگان و صد سال تنهایی را هم نصفه و ناتمام خوانده ام ولی در موردش نظر داده ام و پز کتاب خواندن داده ام.
البته چند کتاب هم هست که با دیدن فیلم های ساخته شده از روی آن، باورم شده بود که آن را خوانده ام.
خوشبختانه ما بچه های دهه پنجاه توانستیم از جو و دوران اصلاحات و روزنامه خوانی اواخر دهه هفتاد استفاده کنیم و به کتاب و سیاست بپردازیم. شاید باورتان نشود ولی در آن دوران میشد با این حرف ها و معلومات، حتی جذاب و سکسی بود و با دختران خوشگل هم همکلام شد. شنیده ام که در دوران انقلاب هم این داستان به شدت داغ بوده است و خیلی از ما ثمره همین جذابیت هستیم!
همینگوی، کازانتاکیس و مسعود بهنود، مثلث اسطوره های من هستند. با پیرمرد و دریا، غرق همینگوی شدم. با زوربای کازانتاکیس رقصیدم و با آخرین وسوسه مسیح متوجه شدم که میشود با مسیح و یهودای متفاوتی آشنا شد و هیچ روزنامه نگاری مانند بهنود به من افق سیاسی نداد و با تکرار تاریخ معاصر آشنا نکرد. (اول کتاب بخوانید، بعد فیلمش را ببینید)
اسم نویسندگان و کتاب های کلفت و قلمبه هم بلد بودم و خوانده ام، اما باشد برای بعد. تا همین جا به اندازه کافی، پز کتاب خواندن داده ام. اعضای کابینه و همه! به این بازی دعوت میشوند.

پ. نوشت: یک فایل در موبایلم دارم که هر وقت کتاب تازه ای میبینم یا میشنوم، اسم آن را ثبت میکنم که فراموش نشود. البته در این فایل اسم کسانی که کتاب هایم را به امانت برده اند ولی ... هم ثبت شده است.
از پیامدهای بازی نکردن، فراموشی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر